دیگرین ابر بهاری جان باریدن ندارد این گل خشکیده دیگر ارزش چیدن ندارداین همه دیوانگی را با که گویم با که گویم آبروی رفته ام را در کجا باید بجویمپیش چشمم چون به نرمی میخرامی میخرامی در درونم مینشیند شوکران تلخ کامینام تو چون قصه هر شب مینشیند بر لب من غصه ات پایان ندارد در هزار و یک شب منروی بالینم به گریه نیمه شب سر میگذارم من از تو این دیوانگی را هدیه دارم هدیه دارم منای نهال سبز تازه فصل بی بارم ,دریغا ...ادامه مطلب